English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3852 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
ratio U نسبت معین وثابت
ratios U نسبت معین وثابت
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
limiting velocity U بیشترین سرعت هواپیما تحت زاویه معین نسبت به افق
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
turbofan U موتوری با میزان سوخت معین که تراست بیشتری نسبت توربوجت ایجاد میکند
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
stenotopic U دارای حساسیت اندک نسبت به تغییر محیط
it is insusceptible of change U اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
variables U داده قابل تغییر , که نسبت به نوشتن محافظت نمیشود
variable U داده قابل تغییر , که نسبت به نوشتن محافظت نمیشود
nonlinear U مدار الکترونیکی که خروجی آن نسبت به ورودی خط ی تغییر نمیکند
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
hysteresis U تاخیر تغییر دانسیته شارمغناطیسی نسبت به شدت میدان مغناطیسی
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
photoresist U روش تبدیل تصاویر فتوگرافیک پس از تغییر فضاهای مقاوم نسبت به نور. در مسافت PCB به کار می رود
incremental backup U تابع پشتیبان که فقط فایل هایی را ذخیره میکند که نسبت به ذخیهر قبلی تغییر کرده اند
cross elasticity of demand U درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
net wealth U دارائی خالص
equity U دارائی خالص
equity capital U دارائی خالص
equities U دارائی خالص
net asset U دارائی خالص
varistor U مقاومت نیمه هادی با دوالکترود که مقاومت ان به نسبت عکس ولتاژ در هرجهت تغییر میکند
capital net worth U دارائی خالص سرمایهای
net asset value U ارزش دارائی خالص
tacking U سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tack U سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacked U سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacks U سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
variable ratio U گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
net debt U بدهی خالص
demand elasticity U درصد تغییرتقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت ان کالا
pareto criterion U ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
in regard of U نسبت به
in regard to U نسبت به
in relation to U نسبت به
with respect to U نسبت به
in respect of U به نسبت
proportion U نسبت
in respect of U نسبت به
rate U نسبت
in connexion with U نسبت به
uncross U نسبت
bearing U نسبت
formats U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
kinship U نسبت
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
in proprotion to U نسبت به
relation U نسبت
rates U نسبت
proportions U نسبت
to U تا نسبت به
format U نسبت
in the ratio of U به نسبت
ratio U نسبت
proportional U به نسبت
ratios U نسبت
quotients U نسبت
cognation U نسبت
than U نسبت به
as compared to U نسبت به
relational U نسبت
rapport U نسبت
apropos of U نسبت به
respect U نسبت
towards U نسبت به
respects U نسبت
the rat of to U نسبت دو به سه
t ratio U نسبت تی
quotient U نسبت
prorenata U نسبت موافق
blood U نسبت خویشاوندی
ratio detector U اشکارساز نسبت
ratio of transformer U نسبت مبدل
percentage U نسبت یا درصد
ten's complement U متمم نسبت به 01
favouritism U مساعدت نسبت به
porosity U نسبت روزنه ها
percentages U نسبت یا درصد
price ratio U نسبت قیمت
stress ratio U نسبت تنش
strength ratio U نسبت استحکام
progressive ratio U نسبت تصاعدی
progenitorship U نسبت جدی
transformer ratio U نسبت مبدل
scale down U به نسبت ثابت
scalling factor U نسبت اشل
relation U رابطه نسبت
selection ratio U نسبت گزینش
self relative U نسبت بخود
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
attribute U نسبت دادن
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
saving ratio U نسبت پس انداز
roundness U نسبت گردی
correspondingly U بهمان نسبت
recycle ratio U نسبت بازگردانی
proximity of blood U قرابت نسبت
recycling ratio U نسبت بازگردانی
reduction ratio U نسبت کاهش
relativization U نسبت دادن
regards U باره نسبت
regarded U باره نسبت
regard U باره نسبت
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
void ratio U نسبت منفذها
voltage ratio U نسبت ولتاژ
imputing U نسبت دادن
water cement ratio U نسبت اب و سیمان
ionic ratio U نسبت یونی
weight ratio U نسبت وزن
inverse ratio U نسبت معکوس
viscosity ratio U نسبت گرانروی
velocity ratio U نسبت سرعت
into U نسبت به مقارن
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
two's complement U متمم نسبت به دو
transmissivity U نسبت فرافرستی
transformation ratio U نسبت تبدیل
lay to U نسبت دادن به
mobility ratio U نسبت تحرک
mole ratio U نسبت مولی
to put down U نسبت دادن
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
imputes U نسبت دادن
relationship U وابستگی نسبت
relationships U وابستگی نسبت
ascribed U نسبت دادن
to do by U رفتارکردن نسبت به
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
ascribe U نسبت دادن
one's complement U متمم نسبت به یک
operating ratio U نسبت عملیاتی
attributes U نسبت دادن
attribution U نسبت دادن
imputed U نسبت دادن
impute U نسبت دادن
shunt ratio U نسبت شنت
nines complement U متمم نسبت به 9
ascribing U نسبت دادن
ascribes U نسبت دادن
settlement ratio U نسبت نشست
concentration ratio U نسبت تمرکز
cash ratio U نسبت نقدینگی
assion U نسبت دادن
contact ratio U نسبت تماس
us U نسبت بما
compression ratio U نسبت تراکم
aspect ratio U نسبت دید
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
aspect ratio U نسبت تصویر
toward U بطرف نسبت به
aspect ratio U نسبت صفحه
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
ascribable U نسبت دادنی
current ratio U نسبت جاری
glide ratio U نسبت سریدن
fineness ratio U نسبت فرافت
distribution ratio U نسبت توزیع
baud rate U نسبت باود
error ratio U نسبت خطا
factor proportion U نسبت عوامل
abundance U نسبت فراوانی
cost benefit ratio U نسبت فایده
bear on U نسبت داشتن
visibility U نسبت دید
connection U بستگی نسبت
connexions U بستگی نسبت
feedback ratio U نسبت فیدبک
feedback ratio U نسبت پس خوراند
correlation ratio U نسبت همبستگی
control ratio U نسبت فرمان
bypass ratio U نسبت کنارگذاری
hit ratio U نسبت اصابت
imputable U نسبت دادنی
rate U اندازه نسبت
rates U اندازه نسبت
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
impluse ratio U نسبت ایمپولز
oxygen ration U نسبت اکسیژن
abundance ratio U نسبت فراوانی
credit U نسبت دادن
activity ratio U نسبت فعالیت
credited U نسبت دادن
advalorem U به نسبت قیمت
affine U نسبت سلبی
affine U نسبت ازدواجی
crediting U نسبت دادن
credits U نسبت دادن
impluse ratio U نسبت ضربه
image ratio U نسبت تصویر
deposit ratio U نسبت سپرده
attributing U نسبت دادن
impedance ratio U نسبت امپدانس
absorption ratio U نسبت جذب
Recent search history Forum search
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1I am good with figures,how about you?
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1نقش ارامنه در تغییر و تکامل زبان ترکی
1due amount
1to take a spell at whell
2In order to be interesting you have to be mean
1 moves up the range
1Oem
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com